از دست عزیزان چه بگویم
برای گفتن من شعر هم به گل مانده
نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا
به پیش درد عظیم دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست
از دست عزیزان چه بگویم ،گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
دیریست که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست ، چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست، فاصله ای نیست
دوشنبه 25 بهمن 1389 - 10:36:20 AM